ای تنهای من ، تنهایم نگذار
بارها مهربانیت را به من نشان دادی
وجودت را با تمام وجودم لمس میكنم
زیبای من نفس به نفس احساست میكنم
چه زیبا و نورانی میدرخشی
دل تاریكم را روشن كن
مهربانم بار دیگر دستم را بگیر
میترسم، میترسم گم شوم
ناپدید
هیچ وقت خودم را بدون تو
بی نگاهت ، بی محبتت، بی لطف و مهربانیت ندیدم
نمیتوانم ببینم
خدایم من را رها نكن
تنهایم نگذار
نگذارم به حال خویش
مهربانم تنهاییم را تو مرحمی
دلداریم ده
با من مهربان باش
دستم را بگیر، كه تنها تو ماندی برایم
بلند كن این خستهی راه زندگی را
تنهایم نگذار
تنهای من تنهایم نگذار
وجودت را با تمام وجودم لمس میكنم
زیبای من نفس به نفس احساست میكنم
چه زیبا و نورانی میدرخشی
دل تاریكم را روشن كن
مهربانم بار دیگر دستم را بگیر
میترسم، میترسم گم شوم
ناپدید
هیچ وقت خودم را بدون تو
بی نگاهت ، بی محبتت، بی لطف و مهربانیت ندیدم
نمیتوانم ببینم
خدایم من را رها نكن
تنهایم نگذار
نگذارم به حال خویش
مهربانم تنهاییم را تو مرحمی
دلداریم ده
با من مهربان باش
دستم را بگیر، كه تنها تو ماندی برایم
بلند كن این خستهی راه زندگی را
تنهایم نگذار
تنهای من تنهایم نگذار
+ نوشته شده در سه شنبه سی و یکم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 19:56 توسط هستی
|
ز عشق آتشین تو بسوز دیگرم امشب